به اون عزیز که گفت قلم خوبی داری و بنویس:
کم و بیش یه خط خطی هایی میکنم...
.
ناخواسته منو بیاد یه خاطره انداختید
یبار دلم خواست به بخش دیگه از خودمو به اون .... که میدانی کیست نشون بدم... از اونجا که دفترهامو دم دست گذاشته بودم و اونم گاه به گاه منو درگیرشون میدی..احتمال دادم سرکی کشیده باشد..
اما فقط دفتر دل نوشته های دوسال قبل از اشناییمون را خوانده بود...!!
ازش پرسیدم: تا حالا شعرهامو خوندی؟
بیهوا گفت: بوق شعرهاتو خوندم اما شعر هاتو نه!!
به خطایم پی بردم که نمیبایست پرده از دریچه های خاص روحم برای نااهلش بر میداشتم...
برای اینکه زود اگاهم کرد ازش تشکر کردم و سپس سکوت اختیار کردم...
اونم بعداز لختی پرسید: مگر تو شعر هم میگی؟ نگفته بودی شعر هم میگی؟؟
.
تو دلم خودمو سرزنش کردم که از چی با کی میخواستم حرف بزنم.... اون حتی فروغ فرخ زادم نمیشناخت!!
کلهم اجمعین... بیگانه با قلم!!
میدانستم دست نوشته های بزرگان ادبی برایش جز در حکم هیزم شومینه کاربردی ندارد..
پس نسبت به خودم چه توقعی میتوانستم ازش داشته باشم..
خدا بیامرزدش.یادش به گرانی گرامی!!

نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: خاطرات، ،
برچسبها: کم و بیش یه خط خطی هایی,